ضرب المثل : دوجو در شکم به که ده من به پشت
-
داستان بدلی شهین پوستچی خراسانی
– به خدا می خرمش. صبر کن آخر می خرمش
نازیلا از صبح ۱۰ بار حرفش را تکرار کرده بود. تقصیر خودم بود اگر دیروز با هم از جلوی آن مغازه بدل فروشی رد نشده بودیم حالا این جوری نازیلا را به جان خودم ننداخته بودم.
نازیلا دوباره اومد کنار پشتی نشست و باز مخ مرا به کار گرفت: “نگاه آقا رضا اگه اون النگو کلفته رو بخرم به جان خودت چشم افروز درمیاد. نگاه بیخود خودمون رو گول نزنیم هی میگی میرم برات طلا می خرم بذار این وامم درمیاد. کووو وام مرد! بزک نمیر بهار میاد کومبزه با خیار میاد! تو که النگو و طلا و جواهر بخر نیستی. ولی اگه پول بدی من برم این النگو بدله و اون سرویسه بدل آلمانیه رو بخرم که اصلا با طلا مو نمی زنه هم چشم داداشت در میاد. هم چشم اون جاری تیر به جگر خورده ام .”
گفتم: “خوب !یه نفسی این وسط بکش. خوب! عین خمسه خمسه فقط تیر بنداز بیرون. این مخ بدبخت من که سوت کشید از این همه حرف زدن تو! آخه بی انصاف روی هم ۶۰۰ هزار تومنه. خیلی زیاده. این پول خرج چند روزمون میشه ها.”
پشت چشمی نازک کرد و گفت: “خوب! تقصیر من خاک برسر دیگه! تقصیر منه که به فکر آبروی تو ام.”
می دانستم هر کار هم بکنم حریف نازیلا نمی شوم و دست آخر باید پول را به او بدهم و بازهم تیری در تاریکی انداختم شاید بگیرد: ” مگه! همین طلا به قول خودت پِرپِری هات چشه. به خدا خوبه! انگشتر و پلاک داری، شیک! باور کن با همین ریزه میزه ها هم چشم افروز درمیاد. بعدشم یه چیزی لااقل یه دونه اش بگیر. یا النگو یا اون سرویسه. آخه! همون جاری با خودش نمیگه یهو این همه پول از کجا اومد؟ زن بیا به همین دوتا طلای نازک قناعت کن.”
صدای نازیلا کلفت شد و شروع به داد و بیداد کرد و رفت و نیم ساعتی از دستش راحت بودم. ولی سر نیم ساعت باز برگشت و دوباره شروع کرد از مزایا و خوبی های النگو کلفت بدلی و سرویس آلمانی به حرف زدن و دقیقا بعد از ۳ ساعت و ۴۱ دقیقه که سر من بُرد، پیروزمندانه با کارت حقوقی من که ۷۵۹ هزار تومان پول داشت، برای خرید بدلیجات بیرون رفت.
میهمانی سه شنبه با بدلی های نازیلا خیلی به قول خودش با شکوه بود. چشمهای افروز داشت از حدقه درمی آمد. رسول دوبار از بازویم نیشگون گرفت و بد و بیراه گفت که قرار است زنش او را مجبور کند تا عین طلاهای نازیلا را برایش بخرد .
نازیلا با بدل هایش همه جا دل زنان فامیل را می برد تا همین دیشب که نازیلا گفت چند وقت است که النگویش گم شده و صبح با یک تلفن همه چی به هم ریخت:
-رضا !رضا !الهی بمیرم آبروم رفت. دوسه هفته است النگو بدلم گم شده، منم خیلی دنبالش گشتم. وقتی پیداش نکردم. بی خیال شدم. نگو امید پسر افروز به بهانه بازی اومده توی اتاق و النگوم رو از توی جعبه جواهرم کِش رفته.
کشدار گفتم: جعبه جواااهر !!
روی شانه ام زد و گفت: آره دیگه ورپریده ! بعدهم النگو برده خونه شون و انداخته توی سفید کننده! صبح اومده به مامانش گفته نتیجه آزمایش شیمی بعد یکی دوهفته با موفقیت انجام شد و النگوی زن عمو نازیلا سیاه شده. خاک تو سرم! الان میره می شینه تو فامیل آبرومو می بره. پاشو! پاشو تا غلط زیادی نکرده یه جعبه شیرینی بگیریم بریم خونه شون. پاشو رضا! آبروم رفت.
درحالی که با هزار بدبختی از روی کاناپه ای گرمش کرد بودم پا میشدم گفتم: “پس! امشب رسول راحت می خوابه و دیگه خونه شون دعوا نیست. طفلک ۶۰۰ هزار تومن من! حالا نمیشه با یک تلفن قضیه رو ماست مالی کنی. آخه همون طلا پِرپِری هات چش بود؟”
و نازیلا هم در حالی که لب هایش را گاز می گرفت گفت: “چه می دونم به خدا! چه می دونستم بچه اش انیشتن از آب درمیاد !؟ “
نقد داستان بدلی
نقد داستان بدلی شهین پوستچی خراسانی توسط خانم خزاعی
در مورد داستان بدلی که خیلی وقت ها در زندگی روزمره شاهد این دست اتفاقات هستیم خدمتتون عرض کنم.
اسم به نظرم نباید داستان رو لو بده و بهتر هست با توجه به موضوع داستان (چشم و هم چشمی) یا درون مایه (به آنچه داری قناعت کن تا گرفتار نشوی، با توجه به ضرب المثل ذکر شده ) تغییر کنه.
داستان رئال هست و شخصیت اصلی به دنبال داشتن جواهراتی مشابه با جاری خودش هست که این امر به دردسر می اندازدش.
طرح: نازیلا با همسرش به خانه جاری اش می رود چون می خواهد با او صحبت کند و جلوی آبروریزی ماجرای النگوی بدلی را بگیرد.
آستانه گفتاری، گفتگوی شخصیت اصلی داستان با خودش هست که برای داستان کوتاه، آستانه مناسبی هست.
داستان از نوع موقعیتی است که حادثه داستانی در آن رفتاری (کنش و واکنش نازیلا و جاری اش) هست.
در داستان جدال بین دو نفر (بین دوجاری بر سر داشتن طلا) آورده شده که بحران و خروج از بحران (گم شدن دستبند، سفید شدن آن و تصمیم برای حرف زدن با جاری به متظور جلوگیری از آبرو ریزی) کامل بیان شده.
در مورد راوی فکر کنم، قابل اعتماد هست و اول شخص ناظر در نظر گرفته شده است.
به نظرم اول شخص کنشگر (چه مرد و چه زن) به دلیل توانایی نشان دادن برخی واکنش های رفتاری و حسی بهتر هست مثل ناخن جویدن از عصبانیت یا لب را گاز گرفتن.
یا سوم شخص بی طرف که هرچه می بیند در اعمال و رفتار زن و مرد بی طرفانه قضاوت می کند.
در مورد شخصیت پردازی در داستان های این چنینی که موقعیت مد نظر هست بیشتر رفتار و اعمال افراد در این موقعیت خاص ذکر می شه تا ویژگی های شخصی و فردی که در داستان هم ذکر شده. فضا سازی به سبب کوتاه بودن انجام نگرفته.
در کل داستان جالبی بود به سبب رعایت اصول داستان کوتاه و انتخاب موضوعی که هر چند تکراری هست اما قابل لمس بر ای همه در موقعیتهای خاص زندگی هست.
خانم پوستچی عزیز موفق و موید باشید.
نقد داستان بدلی شهین پوستچی خراسانی توسط خانم الهه (اکرم) یوسفی
با اجازه از محضر پیشکسوتان گروه در مورد داستان” بدلی” بدنیست به نکاتی اشاره کنیم
این داستان من رو یاد قدیم ها انداخت که بیشتر این کارها به چشم میخورد اما امروزه بدلی ی چیز تازه ای نیست چه بسا بدلی هایی در بازار هست که از طلا کم نمیارند اما در داستان نویسنده عزیز هوشمندانه پسر باهوش و زیرکی رو آوردند که این مثل رو پر رنگ میکنه و باعث میشه نازیلا پی به اشتباهش ببره ومجبور میشه همه چی رو به کسیکه بخاطر او اینکارو کرده بگه برای جلوگیری از آبروریزی بیشتر.
در کل باوقت کم و احتمالا فرصت ویرایش هم نبوده داستان خوبی بود.
نقد داستان بدلی شهین پوستچی خراسانی توسط استاد علی اکبر ترابیان
نازیلا می خواهد طلای بدلی بخرد تا جاری خودش را بجزاند.
نقد خانم خزایی نقد جامع و جالبی بود به جز بحث راوی.
راوی، بی طرف نیست مداخلهگر است.
شوهر نازیلا یا راوی در بازی ها دخالت دارد. نمیخواهد با زنش همکاری داشته باشد اما مجبور میشود.
در نهایت او برای برون رفت از بحران پیش آمده راهکار نشان میدهد
این گونه حوادث در زندگی مردم سطحی خیلی رخ میدهد.
آنها مدام نقش بازی می کنند و هیچگاه برای خودشان زندگی نمی کنند و سطحی تر و سخیف تر از آن هستند که تغییر کنند و متحول شوند.
هرچند خانم یوسفی در یادداشتی نوشته اندکه در این روزگار بعضی بدلی ها از اصلی ها گران ترند و بدلی پوشی معمولی و طبیعی و عادی است، قدیم تر ها از این فیلمها بازی میکرده اند
البته ممکن است در بعضی طبقات، بدلی های گرانقیمت یا آویز های غیر طلای گرانقیمت داشته باشیم که استفاده میکنند اما در بین آدم هایی که فقر اقتصادی و فرهنگی دارند این نوع آبروداری هنوز باب است و از این روش آبرو داری می کنند.
یا لااقل این داستان می خواهد همین را بگوید.
کل قصه به یک کار نمایش رادیویی نزدیک شده است.
بدلی آینه ای است از زندگی خیلی آدم ها که نداشته های بزرگ را با نداشته های کوچک پوشش می دهند، با توجیه آبرو داری یا به قصد جزاندن و به رخ کشیدن و تحقیر دیگران.
سوژه شاید تکراری به نظر برسد اما شیوه ی رسوایی تکانه دارد و مخاطب را بیدار می کند.
ان شالله از این دو نویسنده ی گرانمایه بازهم آفرینشهای تازه و و جذابی داشته باشیم.