گفتاری بر « یک داستان خیلی کوتاه» اثر همینگوی
کلمات همینگوی همیشه، بعدی جادویی دارند؛ او این لغات را با فرمول منحصر به فرد خود در کنار هم می چیند و نتیجه ای به شدت زیبا به وجود می آورد. همینگوی نظریه زیباشناسی خود را که به نظریه حذف یا نظریه «کوه یخ» معروف است، در این داستانش به خوبی ارائه نموده است.
همینگوی نویسنده داستان « یک داستان خیلی کوتاه» با خلق یک موقعیت، که از ویژگیهای اصلی داستان مدرن است، با ظرافت خاصی، مقدمات ورود مخاطب به داستان را آماده کرده و باایجاد و آفرینش تیپ « او – لوز » داستان را با دوربینی نمایشی روایت میکند. راوی سوم شخص است که بدون هیچ قید و صفتی ، مثل یک دوربین فیلمبرداری، فقط صحنهها را توصیف می کند.
« در یکی از غروبهای بسیار داغ پادوا، مرد را به پشتبام بردند و او میتوانست از آنجا نظارهگر تمام شهر باشد…. ».
با فضاسازی مناسبی وارد ناخودآگاه راوی می شود. قهرمان بر اثر تفرد به ذات و درون خود برگشته، پیوستگی با بیرون قطع می شود و ذهن راوی شروع به گرته برداری می کند، رستاخیزی از انسان ها در ذهنش ساخته میشود. قهرمان دچار صیرورت و شوندگی شده و با انسان های برساخته ذهنش انس می گیرد و مجالست می کند.
« مدتی بعد که هوا تاریک شد، نورافکنها سر برآوردند. دیگران پایین رفته و بطریها را نیز با خود بردند. او و لوز صدایشان را از بالکن میشنیدند. لوز روی تخت نشست. در گرمای آنشب، قبراق و سرحال بهنظر میرسید».
نویسنده با مهارتی ویژه، تکنیک « از فرد به جمع رفتن» درون درون قهرمانش را خاص خودش می کند و در جای جای داستان، از وحدت به کثرت می رساند.
« لوز بر بستر نشست؛ در آن شب گرم او سرزنده و آرام بود.… زمانی كه او را عمل كردند ، لوز برای تخت عمل آمادهاش كرد. … پيش از اين كه به خط مقدم باز گردد به كليسا رفتند و دعا كردند. آن جا تيره و تاريك بود و افراد ديگری مشغول دعا بودند. … گردانی از نظاميان ايتاليايی در شهر بودند. … احساس افراد متاهل را داشتند اما می خواستند همه اين را بدانند….»
شخصیت های داستانی همینگوی قابل تامل است. مردان همواره شخصیت های برتر و قوی هستند و به نظر می رسد که این مسئله برای دوره ی زمانی است که همینگوی در آن زیسته است. دو جنگ جهانی و شخصیت های مردی که همواره در خط مقدم حضور داشته اند تا برای سرنوشت یک ملت تصمیم بگیرند. همینگوی مانند سبک نویسندگی اش هیچ گاه اعلام نمی کند که شخصیت های رمانش برابرند یا نه ولی در عمل ، آنچه که مشخص است برتری مردان بر زنان می باشد.
زن ها در اکثر آثار او اغلب در اختیار مردان و بیشتر بیان کننده نیازمندی های آن هستند و همیشه اولویت دوم دارند. در این داستان « لوز» نقش مرکزی خود را ایفا می کند و شخصیت مرد را کامل تر و بهتر معرفی میکند.
«…. پس از آتش بس توافق كردند تا او به شهر بازگردد و كاری دست و پا كند تا بتوانند ازدواج كنند . قرار گذاشتند تا زمانی كه كار خوبی پيدا نكرده بازنگردد و پس از آن در نيويورك همديگر را ملاقات كنند. قرار شد در آمريكا می خوارگی و رفيق بازی نكند… ».
یکی دیگر از مشخصه های داستان مدرن« لازمانی و لامکانی» است. شایددر یک نگاه، واژه هایی مثل « پادوا، جنوا، آمریکا، ایتالیا، شیکاگو و… » و واژه هایی مانند « بهار، زمستان، شب، آتش بس و …» مکان و زمان داستان را به ذهن متبادر کنند، اما از قدرت جادویی کلمات همینگوی و نظریه « کوه یخی» او نباید غافل بود.
« غروبی گرم در پادوا او را به پشت بام بردند…. پس از آن در نيويورك همديگر را ملاقات كنند. قرار شد در آمريكا می خوارگی و رفيق بازی نكند… تا پيش از آن او هيچ سرو كاري با ايتاليايي ها نداشت… . لوز جواب نامه اش به شيكاگو را هرگز نگرفت….»
همینگوی بخش زیادی از زندگی خود را در جنگ گذرانده، به همین دلیل جنگ تبدیل به یکی از اصلیترین مفاهیم داستانهایش شد. جهان همینگوی سرشار از جنگ و اندوه است، استعداد و سبک نویسندگی شاخص او، یعنی نوشتن بیپرده از واقعیات جنگ و زندگی است.
رمان « وداع با اسلحه» وقایع دقیق و دردناک عقب نشینی ایتالیا را نشان می دهد. با یک نظر تامل بر انگیز میتوان داستان « یک داستان خیلی کوتاه» را برگرفته از مفاهیم و مضامین رمان « وداع با اسلحه» دانست.
« پيش از اين كه به خط مقدم باز گردد به كليسا رفتند و دعا كردند…. لوز نامههای بسياری نوشت كه تا پس از آتش بس به دستش نرسيد… پس از آتش بس توافق كردند تا او به شهر بازگردد و كاری دست و پا كند تا بتوانند ازدواج كنند…»