ترابیان مهدی نوروزی هما رضوی

 

احمقو: چند سال از عمرتو بهم می فروشی؟
احمقک: 30 سال
احمقو: چند؟
احمقک: سه میلیارد
احمقو: ریال یا تومن؟
احمقک: تومن ولی به جای پول همون اندازه گل رز بخر
احمقو: یکجا یا کم کم؟
احمقک: هروقت خواستم هرچه خواستم، میخوام برم توش غلت بزنم
احمقو: خار داره همه جات زخمی میشه
احمقک: چه از رز چه از تو خار خاره دیگه خارخاسک جان
احمقو: عه چطور من نفهمیدم اینو تو چقدر می فهمی منو
احمقک: پس پای قرارداد رو امضا کن
احمقو: چشم اینم صدتا امضا به جای یک امضا
(دست و هورای احمق ها گوش فلک را کر کرد)

علی اکبر ترابیان

چهار ملیون گل زرد را دادیم به زور سرخشان کردند.
علم یعنی این، عشق یعنی همین.
کاری نداشت، هفتاد روز تمام به آوندهاشان خون آدمیزاد تزریق کردیم.
فقط آن بیست روز آخر خون دست فروش ها و دوره گردها و کارگران سر خیابان تمام شده بود و خون کم آورده بودیم.
به پیشنهاد مرد، از سیاه پوستان قبیله های صحرای آفریقا  خون گرفتیم و جایش در بطری ها به آنها آب دادیم.
باز هم گل های زرد آن طور که ما می خواستیم سرخ نشدند.
به پیشنهاد زن با بومیان استرالیا مذاکره کردیم ، نان نداشتند، معامله کردیم، نان دادیم خون گرفتیم.
همه را به گل های زرد تزریق کردیم، اما باز هم سرخی شان باب دل ما نبود.
باغبانی گفت این ها سرخ نخواهند شد،و اگر روزی سرخ شوند فقط ظاهر است و دیگر نام گل بر آن ها صحیح نخواهد بود.
اما علم پیشرفت کرده بود.
به پیشنهاد مرد و زن با پدران تایلندی مذاکره کردیم.
آن پدرهای روستایی نه نان داشتند، نه آب، نه حتی خون، فقط دخترانی محجوب داشتند، معامله کردیم، نان دادیم، آب دادیم، در عوض دخترانشان را گرفتیم و خونشان را به گل های زردمان تزریق کردیم، بعد پس ماندشان را فرستادیم اروپا‌.
به زور سرم زنده شان نگه داشتیم.
عاقبت چهار ملیون گل زرد را،آنطور که دلمان می خواست سرخ کردیم، اما حتی یکی شان، دیگر، ذره ای عطر گل را نمی داد.

مهدی نوروزی

لطفا هر دو نفر پاسخ دهید:
-عشق؟
-نمی دانیم
-ازدواج؟
-نمی دانیم
-مهریه؟
-نمی دانیم
– من؟
نمی دانیم
-او؟
-نمی دانیم
-من برای او؟
-نمی دانیم
-او برای من
– نمی دانیم
– گل رز؟
-نمی دانیم
– رنگ سرخ؟
-نمی دانیم
– لطفا این دو جسد را دفن کنید و یک میلیون گل رز سرخ بچینید روی قبرشان!

هما رضوی زاده

 

دیدگاهتان را بنویسید