نقد داستان مامیسا آمنه جهاندوست

ضرب المثل : ای عجب میش دل بسته به گرگ

خانم خ همیشه همراه مامیسا است. همیشه ی همیشه. مامیسا قبلا گاهی او را از دور میدید گاهی روی درخت نشسته بود گاهی توی حیاط ایستاده بود. همیشه از دور نگاهش می کرد اما الان… یعنی از همان روز زشت همیشه با اوست

همه چیز از آن روز بد شروع شد همان روز که مامیسا، توی کلاس جلوی همه ی بچه ها خودش را خیس کرد، همه به او خندیدند و با انگشت نشانش دادند و در گوشی پچ پچ کردند 

مامیسا خیلی خیلی خیلی خجالت کشید احساس کرد که روی سرش آب سرد ریختند چشمانش داغ شد صورتش سرخ شد و حتی قلبش هم تند تند زد.

همان روز توی زنگ تفریح خانم خ جرات کرد و به مامیسا نزدیک شد و نشست پیشش.

مامیسا هنوز ناراحت بود و گریه میکرد. خانم خ گفت گریه نکن… غصه نخور… من مواظبتم… دیگر نمی گذارم کسی به تو بخندد نمی گذارم کسی تو را مسخره کند

مامیسا خوشحال شد و پرید بغل خانم خ. و گفت قول بده هیچ وقت من را تنها نگذاری من از اینکه دوباره کسی به من بخندد می ترسم از اینکه مسخره ام کنند می ترسم‌

خانم خ دست های مامیسا را گرفت و گفت تو هم قول بده که همیشه به حرف من گوش کنی

مامیسا همیشه با خانم خ بود و او تبدیل شده بود به تنها دوستش. توی مدرسه. توی پارک توی مهمانی. حتی توی خانه. همیشه با او بود 

خانم خ اولش خیلی مهربان بود مثلا. وقتی مامیسا می خواست توی پارک با آن دختر مو طلایی دوست شود و با هم تاب بازی کنند

خانم خ گفت: نه عزیزم نرو. اگر از روی تاب زمین بخوری به تو می خندد و تو را مسخره می کند

مامیسا هم نرفت

توی مهمانی وقتی می خواست یک لیوان شربت بردارد خانم خ میگفت نه عزیزم برندار اگر لیوان از دستت بیوفتد و لباست کثیف شود همه به تو می خندند و مسخره ات می کنند و همیشه. هر کاری که می خواست بکند. خانم خ اجازه نمی داد.

حالا مامیسا دیگر با هیچ کس صحبت نمی کرد نه توی کلاس نه توی خانه. هیچ جا. با هیچ کس.

حتی با مامان و بابا. مامان خیلی نگران بود

مادرش مامیسا را پیش دکتر برد تا ببیند چرا دخترش اصلا صحبت نمی کند

اما خانم خ آنجا هم دهن مامیسا را با دست هایش بسته بود و نگذاشت صحبت کند و گفت:

اگر حرف بزنی مجبوری بگویی توی مدرسه خودت را خیس کردی خانم دکتر به تو می خندد و مسخره ات می کند

اما خانم خ چند مدتی است که بد اخلاق تر شده دیروز وقتی همکلاسی مامیسا دفترش را پاره کرد نگذاشت مامیسا حرفی بزند

مامیسا خیلی ناراحت بود می خواست سر دوستش داد بزند اما خانم خ یک نیشگون از بازوی مامیسا گرفت و گفت هیس… ساکت باش.. همین که گفتم… اگر حرف بزنی ممکن است یادت بیاورد آن روز خودت را خیس کردی مامیسا ساکت شد و دوباره گریه کرد

توی پارک وقتی آن پسر چاقالو توی صف سرسره مامیسا را پرت کرد باز هم خانم خ نگذاشت مامیسا حرفی بزند گوشش را کشید و گفت از تو خیلی بزرگ تر است اگر دعوا کنی تو را میزند و همه بچه ها به تو می خندند و مسخره ات می کنند

حتی توی خانه هم نمی گذاشت حرفی بزند اینجا دیگر هیچ دلیلی نداشت اما با آن دست های زشتش دهن مامیسا را محکم می بست و می گفت با هیچ کسی حرف نزن 

حالا خانم خ خیلی بدتر هم شده و همیشه او را دعوا می کند مامیسا هم همیشه ساکت بود تا آن روز.

همان روز که مامیسا میلی به غذا نداشت و دلش خیلی درد می کرد

خانم خ با بد اخلاقی گفت. خفه شو دهنتو ببند. غذا تو بخور 

اما مامیسا خیلی دلش درد می کرد به خانم خ گفت دلم درد می کند نمی خورم

خانم خ اجازه نمی داد مامیسا حرفی بزند نگذاشت مامیسا به مادرش بگوید دل درد دارد

مامان گفت: ماکارانی که دوست داری درست کردم. چرا نمی خوری عزیزم

خانم خ گفت مامانت را ناراحت کردی خجالت بکش حرف نزن و غذایت را بخور مواظب باش لیوان آب را نریزی روی میز و گرنه مامان بهت می خندد و مسخره ات می کند

مامیسا گفت مامان هیچ وقت به من نمی خندد هیچ وقت هیچ وقت او از دست خانم خ خیلی خیلی ناراحت شد

گفت من باهات قهرم از دستت خسته شدم

خانم خ گفت: حق نداری با من قهر کنی من همیشه مواظبت بودم هیچ وقت اجازه ندادم کسی تو را مسخره کند. یا اینکه کسی به تو بخندد

مامیسا رفت توی تختش و گریه کرد. می خواست به مادرش بگوید که دلش درد میکند اما خانم خ اجازه نمیداد.

مامان وارد اتاق شد دید مامیسا توی تختش مچاله شده و گریه می کند

به مامیسا گفت دلت درد میکند؟ چرا به من هیچی نگفتی عزیزم و مامیسا را بغل کرد برایش شربت دل درد آورد و نشست کنارش و گفت:

ما از اینکه تو اینقدر ساکتی ناراحتیم. من بابا. همه ی دوستات دلمان برای صدای قشنگت و خنده هات تنگ شده 

مامیسا می خواست حرف بزند ولی خانم خ دهنش را محکم بست و گفت همین الان بخواب و پتو رو بکش روی سرت.

مامیسا خوابید و گریه کرد

مامان پتو رو کنار کشید. و دوباره مامیسا را بغل کرد

مامیسا یک نفس عمیق کشید مامان را محکم بغل کرد انگار بغل مامان او را هزار برابر قوی کرده بود. تمام زورش را جمع کرد و دست خانم خ را از روی دهنش برداشت، گفت من دیگه نمی خواهم خانم خ را ببینم

دوست ندارم دیگر به من دستور بدهد

مامان دور و بر را نگاه کرد ولی کسی را ندید. گیج شده بود

پرسید خانم خ… او کی هست ؟

خانم خ دیگه… همش به من می گوید ساکت باش خجالت بکش

مامان دخترش را محکم تر بغل کرد و گفت خوب دهنش را ببند

اینطوری دیگر نمی تواند حرف بزند

یک چسب زخم به مامیسا داد و گفت با این دهنش را ببند بعد بلند داد بزن و بگو از پیش من برو

مامیسا چسب زخم را برداشت رفت سمت خانم خ و فریاد زد

دیگر نمی خواهم اینجا باشی… از اینحا برو

خانم خ تا خواست دهنش را باز کند و حرفی بزند مامیسا دهنش را با چسب زخم بست

خانم خ با چشم های قلنبه شده فقط مامیسا را نگاه کرد خواست مامیسا را نیشگون بگیرد مامیسا داد زد از این جا برو … خانم خ با چشم های قرمز. صورت قرمز و دهن چسب زخمی مامیسا را نگاه کرد اما کاری از دستش بر نمی آمد رفت و در را محکم پشت سرش بست

مامیسا پرید بغل مامان. مامان او را قلقلک میداد و مامیسا هم می خندید مامیسا حالا خوشحال بود.

فردا وقتی مامیسا به پارک رفته بود. خانم خ را دوباره دید چسب زخم را از دهنش باز کرده بود و رفته بود پیش یک دختر دیگر که گوشه ی پارک تنها نشسته بود و زانویش زخمی شده بود و گریه می کرد

خانم خ دختر را ناز میکرد و همان حرف هایی را که به مامیسا گفته بود به او می گفت می خواست آن دختر هم خجالتی باشد

مامیسا دوید سمتش. یک چسب زخم به دختر داد و گفت از اینکه کسی مسخره ات کند نترس. یک چسب زخم به دختر داد و گفت با این دهنش را ببند و زود باش بعدش می رویم الا کلنگ بازی و کلی میخندیم. خانم خ با اخم های ترسناکی به مامیسا زل زده بود

مامیسا گفت من دیگه ازت نمی ترسم. دیگه خجالت نمی کشم برو پی کارت.

 خانم خ نمی‌گذارد مامیسا حرف دلش را بگوید.

از نقطه ضعف مامیسا سوء استفاده می‌کند و او را به افسردگی و انزوا می کشاند تا این که به کمک مادرش خانوم خ را فراری می دهد.

این کار به قصه نزدیکتر است و از داستان گلابی چهارچوب دارتر.

اما از نوع داستان (برای کودک) می باشد.

داستان گلابی بخصوص بخش اول آن کودکانه تر و هنرمندانه تر درآمده. مامیسا می تواند در مهد کودک ها خوانده شود و به بچه ها گفته شود همه چیز را به پدر و مادرتان بگویید و اعتماد کنید، یک آموزش غیرمستقیم برای تربیت اجتماعی و اخلاقی کودکان.

مبانی کارهای کودکانه، نشاط و شادی و تحرک و کشف کردن و… است. ترس و غم و توهم و تحکم ممنوع شده.

در داستان گلابی بیشتر رعایت شده ولی در مامیسا لااقل تا نزدیک به پایان کمی در ذهن کودک ترس و وحشت ایجاد می کند.

برای خانم جهاندوست که معلم و مادر هنرمندی هستند آرزوی توفیقات بیشتری داریم.

علی اکبر ترابیان ۱۷ دیماه ۱۴۰۰

دیدگاهتان را بنویسید