دوشنبه های مهربان داستان این هفته با نقد داستان انقلاب شیر + متن داستان

دوشنبه های مهربان داستان

سلسله نشست های تخصصی نقد و بررسی داستان به همت انجمن ادبیات داستانی سمر و کانون دانشگاهیان خراسان برگزار می شود.

این هفته اثری از یکی از نویسندگان خوش نام انجمن سمر با نام انقلاب شیر مورد برسی و نقد قرار میگیرد

این اثر نوشته دکتر سید محمد توحیدی است

همچنین با حضور دکتر علی اکبر ترابیان

در صورت تمایل به حضور حتما به آیدی تلگرامی زیر اطلاع دهید:

@Shima_samarsabz

زمان برگزاری نشست:
دوشنبه ۰۷ اسفند ماه ۱۴۰۲
ساعت: ۱۹:۱۵

آدرس: بین کلانتری ۲۲ و ۲۴، پلاک ۳۱۰، طبقه اول، بالای باشگاه ورزشی، ساختمان کانون دانشگاهیان خراسان.

https://nshn.ir/rb1dTCPJFsRz

انجمن ادبیات داستانی سمر

متن داستان انقلاب شیر

انقلابِ شیر

پیرمرد در حالی که وارد آشپزخانه می شود، از پنجره نگاهی به داخل حیاط می اندازد.

-باباجون، شما نمی رین بیرون باهاشون برف بازی کنین؟

-دیگه این کارا از من گذشته دخترم. تو سن و سال ما بهترین جا تو زمستون، داخل خونه گرم خود آدمه… نمی دونم چرا یه مدتیه مردم کمتر شیر می خرن. آخه قیمت شیر گرون هم نشده.

زن یکی از بطری های شیر را که پیرمرد خریده است، برمی دارد و نگاه می کند. طبق معمول شیر میهن است.

-یاد مامان جون بخیر. امروز هوس فرنی های داغش رو کرده بودم. عجب دست پختی داشت. حتی چایی هایی که دم می کرد، عطر و طعمش یه چیز دیگه بود. یادمه عصرای تابستون با مامان جون می رفتین روی تختی که زیر سایه درخت آلبالو بود جلوس می کردین و چایی با عطر گل محمدی می خوردین.

-آره… یادش بخیر… یادش بخیر. منم گاهی برای ملکه ام دو جفت آلبالو می چیدم و جای گوشواره به گوشهاش آویز می کردم… ولی سلطنت ما دیگه تموم شده دخترم.الان دیگه نه ملکه در قید حیاتِ و نه سلطان در قید حیاط…

زن به داخل اتاق خواب می رود و روی تخت می نشیند.

-هنوز تب دارم، شیر برام گرم می کنی؟

مرد از روی تخت بلند می شود، به آشپزخانه می رود، در یخچال سفید را باز می کند و بطری شیر میهن را برمی دارد. نیمی از شیر را داخل قابلمه کوچک گرانیتی مشکی می ریزد و بطری را دوباره داخل یخچال می گذارد. زیر قابلمه را روشن می‌کند و درِ شیشه ای آن را می بندد.

همه جا ساکت می شود. به نظر می رسد شیر در ابتدا گرمای مطبوعی احساس می کند ولی پس از چند دقیقه گرمش می شود و شروع می کند به هوا مشت زدن. مشت ها حباب می شوند، بعضی می ترکند و بعضی بالا می آیند. سفیدی از دیوار سیاهی بالا می رود، سقف را کنار می زند و روی بدنه قابلمه به سمت پائین سرازیر می شود. آتش خاموش می شود. مرد با یک دستمال سفید، شیر را از روی اجاق گاز پاک می کند. انقلاب شیر می خوابد. مرد دوباره آتش زیر قابلمه را روشن می کند و ملاقه به دست، بالای سر شیر می ایستد که باز سَر نرود. زنگِ موبایلِ مرد به صدا در می آید. مرد در قابلمه را مجدد می بندد، ملاقه را روی کابینت کنار اجاق می گذارد، روی صندلی پشت میز سفید وسط آشپزخانه می نشیند و شیر را فراموش می کند.

شیر مجدد گرمش می شود. مشت هایش را بالا می آورد، از دیوار سیاهی بالا می رود، سقف را به کنار می زند، روی جدار بیرونی قابلمه سرازیر می شود و شعله را دوباره خاموش می کند.

پسر که امروز هم مثل دیروز به خاطر بارش برف تعطیل شده است، بلند می گوید: آشپزِ ناشی! خط اخم مرد عمیق تر می شود و تلفنش را قطع می کند. پسر به سمت مرد می رود.

-ببین بابا یه منظره برفی کشیدم.

 ورقی که پسر به دست مرد می دهد کاملاً سفید است. مرد برگه را مچاله می کند و به سر پسر می کوبد. سفیدی جای سیاهی چشم های پسر را می گیرد. مرد از جا می پرد و شانه های پسر را تکان می دهد.

-چی شد پسرم؟

سیاهی چشم های پسر برمی گردد و دندانهای سفیدش را به مرد نشان می دهد.

-آقازاده شارلاتان!

پسر از خانه خارج می شود تا در حیاط برف بازی کند.

زن از اتاق وارد آشپزخانه می شود و شیر ریخته شده و شعله خاموش را می بیند.

-مرد همه شیر ها رو که حروم کردی.

زن پشت میز سفید وسط آشپزخانه روی صندلی می نشیند. مرد دوباره اجاق گاز را تمیز می کند، باقیمانده شیر را داخل لیوان می ریزد و به دست زن می دهد.

-بابا بیا برام آدم برفی درست کن.

-اومدم آقازاده.

مرد یک هویج از توی یخچال و دو گردو از داخل کابینت کنار آن برمی دارد و با کلاه های سفید کاموائی خودش و پسر به حیاط می رود.

زن لیوان شیر را برمی دارد، جلو پنجره آشپزخانه می ایستد و با دیدن برف بازی مرد و پسر لبخند ملایمی می زند. شیر را یک نفس سر می کشد و به عکس محو خودش در شیشه پنجره نگاه می کند. زیر چشم های زن گود و مثلِ چشم و ابروهایش سیاه شده است. گونه هایش سرخ شده و سرخی لب هایش با سفیدی شیر در هم آمیخته است. چند تار موی سفید هم به زحمت در میان موهای بلند لخت و سیاهش دیده می شود.

زنگ در را می زنند. زن نگاهی به صفحه آیفون تصویری سفید می اندازد و بدون برداشتن گوشی آیفون، در را باز می کند…

-سلام بابا جون.

-سلام، بهتری دخترم؟

-هنوز یه مقدار تب دارم.

-بیا برات دوتا بطری شیر خریدم.

پیرمرد طبق معمول هر روز ضمن گفتگو از خاطراتش برای زن تعریف می کند، بعد پشت پنجره می رود و ساکت به تک درخت آلبالو وسط حیاط خیره می شود. زن نگاهش از چهره پیرمرد به صورت مرد و سپس پسر می افتد.

-هر سه با یه قیافه منتهی با میزان چین و چروک متفاوت!

مرد و پسر دنبال هم دور درخت آلبالو و آدم برفی که کنار آن ساخته اند می دوند و به سمت هم گلوله برف پرت می کنند. درخت هم مثل آن دو تا کلاه سفیدی منتهی از جنس برف پوشیده است. پیرمرد کلاه ندارد ولی موهایش مثل کلاه آن سه تا سفید است.

زن بطری شیر را از داخل یخچال بر می‌دارد، باقی شیر را در قابلمه گرانیتی مشکی می ریزد و بطری های جدید را داخل یخچال می گذارد. اجاق را دوباره روشن می کند ولی زیر شعله را پائین می کشد. در قابلمه را هم کامل نمی بندد. پنج دقیقه بعد که انقلاب شیر دوباره دارد شروع می شود، شعله را خاموش می کند. کار به بالا رفتن از دیوار هم نمی رسد!


مطالب بیشتری را در سایت سمر بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید