داستان علامت سوال ؟ از اتوبوس خط 10 پیاده می شوم. قبل از رسیدن به خانه باید دوباره سوار اتوبوس شوم، اتوبوس خط 11. اما به خانه بروم که چه بشود؟ پنج شنبه ها عصر که کلاس فلسفه با تدریس آقای علامه تمام می شود، به شکل علامت سوال دانشکده الهیات را ترک می کنم.…
داستان کوتاه: لاک پشت پسرک لاک پشتی را که از مغازه ی سمساری خریده بود در دستانش گرفته به سمت دریا می رود و پاهایش را درون ماسه های نرم که هنوز گرمای افتاب را دارد می فشارد . سایه افتاب کم کم مغازه های ساحلی را می پوشاند . صدای دستفروشان که یکی یکی…
داستان کوتاه خواهر _ نترس داداشی من اینجام گریه نکن چیزی نیست، من اینجام باز که داری گریه می کنی..... یه قصه برات بگم؟ .....یکی بود یکی نبود..... چی شده؟ _مهرآنا پام _پات چی شده؟ درد میکنه؟ _درد میکنه. بیرون نمیاد. _از دیروز که تکون نخوردی لابد پات خشک شده. دیروز عصر پیشامد بچه ها…
داستان کوتاه: رسیدم و رسیدم خورشید در آسمان می تابید. کشاورز با دستش چند ضربه ی کوچک به هندوانه ی خط خطی زد و گفت: یه کم دیگر زیر آفتاب باشی می رسی. آن وقت قرمز و شیرین می شوی. هندوانه ی خط خطی خوشحال شد، چشمانش را بست و زیر آفتاب گرم خوابید تا…