عکس نوشت 77 لطفا کمربندهای خود را محکم ببندید، در حال پرواز هستیم. دستهایش را باز میکند به پهنای شانههایش و چشمهایش را میبندد. دلم میخواهد مسافرش میشدم، یعنی الان کدام اقیانوس را درمینوردد؟ از روی برجهای کدام شهر گذشت؟ کاش وقتی کوه را دور میزد بتوانم مسافرش باشم. راحلهی جونم مرگ شده! باز نشستی…
عکس نوشت 68 به نام خدا به یاد دخترکان معصوم افغان. بخواب شکریه جان؛ آرام بخواب. با چشمان اشکبار و ناله های دردناک مادر بخواب؛ او برایت قصه می گوید. دخترکم؛ ای معصومیت قربانی شده؛ با وجودی که سال هاست لباس فقر برتن نحیف و رنج کشیده ات پوشانده شده؛ اما عشق به درس و…
عکس نوشت 67 بای ذنب قتلت در فقر و خشونت متولد شدند در فقر و خشونت درس خواندند در فقر، خشونت و سکوت خبری کشته شدند. یادشان گرامی راشین قشقایی شب چه طولانی می شود وقتی رهزنان از چشم مردم شهر, صبح می دزدند عاقبت اما روشنی طلوع خواهد کرد تا همیشه شب، نخواهد ماند…
عکس نوشت 66 بچهها بگید سیییب میخوام یک سلفی مَشتی بگیرم... -آمادهایم بگیر، فقط یادت باشه بعد از این دیگه نمیتونی اون دمپایی رو بپوشی و فقط باید قابش کنی بزنی روی دیوار تا لبخندامون زیر پات له نشن. آنیل خلج شاید این ژست عکس سلفی نیست روی دیگر, ز مال بیت المال پول کفش…