داستان « او» چهارمین داستان از مجموعه داستانی « او» محمد کلباسی است. خلاصه داستان: داستان در ایام بمباران تهران اتفاق می افتد. زوجی جوان، صاحب فرزندی عجیب الخلقه می شوند. مادر با دیدن فرزند دچار اضطراب و حالش بد و بدتر می شود. مرد برای درمان همسرش، به خانه دکتر می آورد و…
داستان خشت آب انگوری همه ی ماجرا با یک دعوای کوچک آغاز شد. آن روز صبح، هنگامی که می خواستم خودم را از خوردن حرام تبرئه نمایم. مرد دیوانه با خشتی که از آب انگور و خاک در آفتاب خشکانده بود بر سرم کوبید. ناگهان با یک ضربه افتادم. البته دقیقا به خاطر نمی آورم…
خارج قسمت زندگی دو روز از عروسی لیلا گذشته بود که به خانه برگشتم. به هر چه نگاه می کردم بامن سر جنگ داشت. حتی در و دیوار خانه. پرده پشت پنجره را کنار زدم هوا تاریک تاریک بود. اشک در چشمانم جمع شده بود. می خواستم بیرون را بهتر ببینم. صورت را به شیشه…
"داستان کوتاه "شب شک آقای گلشیری" تمرین دوره پست مدرن، استاد محترم جناب دکتر ترابیان بعنوان تمرین دوره پست مدرن، قرار بود نقدی بر داستان شب شک هوشنگ گلشیری بنویسم، داستان را خواندم، به شما هم پیشنهاد می کنم این داستان را بخوانید، چند تا مرد کنار سور و سات منقل و خماری، متوجه می…