پسرها به طرف میدان ابتدای ده دویدند و زودتر ازسایر اهالی به میدان رسیدند. آقا معلم آمد. آقا معلم آمد. بارسیدن جیپ کهنه قدیمی آموزش و پرورش از راه، نفس ها در سینه حبس شد و سکوت همه جا را فراگرفت. دختر ها روی تپه مشرف به میدان ایستاده بودند که معلم جدید از ماشین…
هوالجمیل شادی ، زیبایی است ؛ سیل شادی می آید و غم را از این خاک خواهد شست؛ شاد می آیند همراه سایه هایشان ، خورشید پشت شان هست و آفتاب همراه شان می آید، شادِ شادِ شاد؛ شادی و نشاط از وجودشان سرریز شده است بر سرپایی های سفید و آبی و یاسی…
چشمهایش را گرفت و گفت اگه گفتی من کیم؟ دستهایش را بو کرد بوی خاک می داد. دوباره بو کشید. گفت: "ببینم تو مسی پسر زهرا خانم نیستی؟" گفت: "نه! اون که پولدار شد. بیا پایین تر! گفته باشم رونالدو هم نیستم. "باز هم فکر کرد پشت سرش صدای خنده آمد. گفت: "بگو دیگه چشم…
اتاق های زندان را نقاشی می کنم. من که رفتم کسی نبود آن جا. یعنی من را وقتی می برند که دیگر قرار نیست آن آدم برگردد به سلولش. می دانید که زندانی ها روی دیوارها می کشند، می تراشند، می نویسند، نقاشی، شعر، ترانه. از همین چیزها می شود حدس زد اینکه آزاد…