عکس نوشت 57 خنده بلندی سر داد و بعد ساکت شد و یواشکی شروع به زیر و رو کردن کیسه های گل گلاب کرد. الاغ کنار کیسه ها ایستاده بود و انگار که چپ چپ نگاهش می کرد. پیرمرد دوباره خندید و به الاغ گفت: چیه! باباجان چپ چپ نگاه می کنی خوب اگه دندون…
عکس نوشت 53 صدای ِ پای ِ رفاقتت مرا از ابتذال خاموشی رهاند و مرا کِشان کِشان برای دعوت به حضورت به این جا کشاند. چه کودکانه و مشتاقانه به سوی ِ گام های ِ کودکی ام می دَوَم ملیحه نامنی خدا خدا می کردم خودش در رو باز کنه, به سن تکلیف که رسید…
عکس نوشت 45 دیدمش، با یک عالمه شکوفه همسفره بود. عمری از او گذشته اما دلش هنوز جوان بود. برایم که از قصه اش با آدم و حوا می گفت،گفتم: "عجب عمری داری!" گفت: "یک سیب است و یک دل که عاشق آدم شد." با چشمان گرد شده گفتم: "تو ! عاشق آدم شدی؟" آهی کشید…