داستان کوتاه خواهر _ نترس داداشی من اینجام گریه نکن چیزی نیست، من اینجام باز که داری گریه می کنی..... یه قصه برات بگم؟ .....یکی بود یکی نبود..... چی شده؟ _مهرآنا پام _پات چی شده؟ درد میکنه؟ _درد میکنه. بیرون نمیاد. _از دیروز که تکون نخوردی لابد پات خشک شده. دیروز عصر پیشامد بچه ها…
ضرب المثل: ای عجب میش دل بسته به گرگ داستان "پایان ظفر" از سیده هدی قاسمیان سرد است. پاهایت هم، جان راه رفتن ندارند. روی زمین کشیده میشوند. خب قلم میشدند و سیزده سال پیش، تو را نمیآوردند به غلامی! چشمهایت با ناامیدی انگار، دارند دنبال عشقِ اول و آخرت میگردند. نگاهت سرد است. اما…
ضرب المثل : ای عجب میش دل بسته به گرگ داستان "دل بسته" از محمد علوی زن کمی قد بلندی کرد تا چهره اش کامل در آینه ی رنگ ورو رفته که یک گوشه اش شکسته بود کامل شود. جای زخم روی بینی اش به یک گردی سیاه رنگ تبدیل شده بود. با احتیاط نوک…
دست راست آینه نزدیک به ساعت چهار، عصر روز پنج شنبه ۲۳ دی ماه. وارد برج باران ۱ میشوم راهنما میگوید: مستقیم، به آینه رسیدی، سمت راست. وارد میشوم به قول فردوسی: باشید نگاهِ باصفایی است. صندلیها صمیمی اند. شمع های کوچک در حباب های شیشه ای، سر میدهند و برپایی ایستادهاند. خیلی زود همه…