عکس نوشت 43 وه که چه خیال انگیز است روزهای پاک، شیرین، شاد وپر هیاهوی کودکی دلم کودکی میخواهد? کودکان شهر آنقدر در رفاه و دنیای بزرگترها فرود رفته اند که هیچ لذتی از کودکی خلاقیت ها و شادی های نمیبرند شاید مقصر ما هستیم که حیاطی برای دویدن کودکانمان نداریم آپارتمانی کوچک که فقط…
عکس نوشت 42 وسط بهشت وقتی و سط بهشت میرسم، آهو می شوم. بعد شاخ در می آورم از حیرانی و حیرت. چرا؟ معلوم است! چون گل ها به هر شکلی که بخواهند در می آیند. من سرشار از گل می شوم. چشم و گوش و لب و گونه و پوست و شاخم، پر از…
عکس نوشت 41 من اسمم گلپری است. اسم دختر خاله ام گل جان است. یک دختر خاله ی دیگر داشتیم اسمش گیسو بود . ما همبازی بودیم . اسم روستای ما زمرد است . زمرد از مزارشریف خیلی دور است . اما نوروز به مزار شریف می رویم . گل جان یک عروسک توی جوی…
شماره 1: کوت نمک -نه برداشت نه گذاشت خواهر جان، بی مقدمه گفت: شما خَنَه دَرِن، مُو ماشین، شما حقوق بِبَرِن، مو شغل آزاد دَرُم، شما دُنبَلَه نِدِرن، مو دنباله هام همه عَرُس داماد رفتن، خیله هم به هم می اِم، یک وقت رِه بِگن تا بِرم محضر، -جان سهیلا راست می گی؟ -به جان…