عکس نوشت 39 شماره 6: از امامزاده خواستم که این دفعه دیگر مامان را راضی کند که بعد زیارت من را ببرد و سوار آن تاب برقی کند که همیشه سمانه و علی سوار می شدند و تعریفش را برای من میکردند. حتی توی صف تاب برقی قد بلندی کردم که نکند من را به…
عکس نوشت 37 گفتی چه عظمتی داره پرواز! گفتم: کشیدن آرزوهای کثیف دردآور است. گفتی: خوش به حال پرنده ها! گفتم: حتی قلم هم اطاعت نمی کند. گفتی: فکر میکنی میشه بال وپر درآورد؟ گفتم: کاش میشد نفرین را تصویر کرد. نفرین ابدی که با دودهای سینه تصویر شود. گفتی: حالا اون پشت ایستادی که…
عکس نوشت 35 پوکه دیشب لای خرت و پرت های جامنده از اسباب کشی پوکه ای پیدا کردم، رنگ طلایی خاک گرفته اش معلوم بود هنوز خاک شلمچه به تنش مانده بود. گمانم همان است که چند سال پیش از شلمچه آوردمش. لای خاک ها پنجه می کشیدم که زیر دستم امد برش داشتم دلم…
عکس نوشت 33 تو میگذری میدانم چه من در خانه بمانم و چه نمانم! چه بتوانم سرم را از درگاه بیرون بیاورم، چه تو سرم را با خودت ببری! چه به دور کوه ها بچرخی و بالا بروی و چه آنقدر نزدیک که مجبور باشم به دیوار بچسبم و نفسم فرصت بخار شدن بر پنجره ات…