داستان علامت سوال ؟ از اتوبوس خط 10 پیاده می شوم. قبل از رسیدن به خانه باید دوباره سوار اتوبوس شوم، اتوبوس خط 11. اما به خانه بروم که چه بشود؟ پنج شنبه ها عصر که کلاس فلسفه با تدریس آقای علامه تمام می شود، به شکل علامت سوال دانشکده الهیات را ترک می کنم.…
داستان کوتاه: ماهی ها _مامان گفتی عقربه کوچیکه بره رو چند بابا میاد؟ _رو چهار عزیزم _وای هنوز دو تا دیگه مونده چرا عقربه های ساعت اینجا انقدر آروم حرکت میکنه عقربه های ساعت خونه خودمون خوبه زود زود رد میشه از صبح کنار پنجره ایستاده، ساعت هاست که در انتظار بابا به سر می…
خارج قسمت زندگی دو روز از عروسی لیلا گذشته بود که به خانه برگشتم. به هر چه نگاه می کردم بامن سر جنگ داشت. حتی در و دیوار خانه. پرده پشت پنجره را کنار زدم هوا تاریک تاریک بود. اشک در چشمانم جمع شده بود. می خواستم بیرون را بهتر ببینم. صورت را به شیشه…
داستان " یک چیز مهم کم شده است " مهدی نوروزی کم شده است. زار زار گریه می کند که چرا کم شده است؟ چرا یک چیز مهم از تیر چوبی کم شده است؟ کی بر می گردد؟ روز اول، بعد از شنیدن مرگ شهربانوی شانزده ساله، زاری اش ایوان را پر کرده بود. گفتم:…