مهدی نوروزی معصومه خزاعی

 

عاقبت، آن ماهی که سالها در شکمش زندگی کردم، شکار شد.

منتظر بودم تا به ساحلی امن و سرسبز برسم.

و صیاد ماهی را به ساحل کشاند.

از توی آن تاریکی ها شنیدم که گفت: خنجرم را بیاورید.

 صیاد خنجرش را فرو کرد و دیوارخانه ی چند صدساله ام را پاره کرد.

حالا من در ساحل بودم.

دیوار خانه ام شکافته شد.

پس از صدها سال تاریکی، نور افتاد در خانه ام.

 تمام صیدهایی که در تاریکی های خودم به آن دل خوش کرده بودم نمایان شد.

در دریای سیاه خیال کردم آنچه به شکم ماهی آمد و من شکارش کردم، گردن بندیست از طلا،  از آن دختری هجده ساله که قربانی دریایش کردند.

در دریای آرام خیال کردم آنچه به شکم ماهی آمد و من شکارش کردم، یک پری دریایی ست که فرمانروای آب ها آن را به من هدیه داده است.

در دریای سرخ خیال کردم آنچه به شکم ماهی آمد و من شکارش کردم، شمشی از طلاست که دریا آن را از چنگ دزدان دریایی در آورده است.

اما حال نور به شکم ماهی افتاد و همه چیز روشن شد.

در تمام این مدت در صندوقچه ی خودم صیدی نکرده ام جز شکار و پرورش صدها موجود همجنس خوار.

من هر روز بیشتر دروغ های خانه ام را باور کرده بودم.

ماهی دروغ می گفت.

خیال می کردم به ساحلی امن خواهم رسید.

صیاد دیوار خانه ام را شکافت.

من با تمام آنچه پرورش داده بودم به ساحل ریختیم.

صیاد خود را دیدم،

چقدر شبیه به خودم بود.

حالا من در جزیره ای هستم که تمام صیادانش،که تمام موجوداتش، همجنس خوار ی می کنند.

مهدی نوروزی

چه قدر خوب است که تصویر بی رنگ است و می توانیم بیان های خوبی را بگوییم.

گاهی فکر میکنم ذهن و ناخودآگاه ما یکی و ده تا نیست بلکه خصوصیات ذهنی ما درون و بیرونی داشته باشد که مربوط به عجایب زندگی ماست، ما در دنیایی زندگی میکنیم که لباس ماهی می پوشیم و از درون برچسبکی دیگر با همان خصوصیات است.

گاهی سردر گم از اینکه روح واقعی ما کدام است؟

ما و همه ما در پوسته ای جمع شده ایم و وقتی آشکار می شویم که کسی با چاقویی بزرگ ما را باز کند و از هر ماهی خورده شده زبانمان که در قلبمان مانده استفاده کند.

شاید چیزی در ذهن ما شناور مانده اما یکی از ماهیگیرهای ذهنمان او را میخورد و همین باعث خورده شدن هزار نظر و عقیده توسط دیگر اخلاقیات ما شود .

طاهری

برای ماهی کوچکی که در نهایت غذای بزرگترهاست یا زینت بخش سفره غذای انسان ها فرقی نمی کند که عمق دریایی که در آن زندگی می کند چقدر باشد.

تعجب هم نمی‌کند اگر روزی غذای گونه‌ای از ماهیهای دو پا شود که به اندازه اسب های تک شاخ غیر واقعی هستند.

ماهی هایی که خود را از آب بیرون کشیده اند و مثلاً زندگی انسانی یافته‌اند، ماهی کوچک را به خانه شان می برند. بزرگش می کنند تا در روز موعود قربانی اش کنند.

آنها به کودکان خود می آموزند، روزگاری دنیا وضع بهتری داشت. روزگاری که ماهی ها هنوز در آب زندگی می کردند.

معصومه خزاعی

 

دیدگاهتان را بنویسید